چند وقته دارم به تریبون داشتن فکر می کنم... از یه جایی به بعد تو زندگی، آدم دیگه صرفن چون حرفی داره حرف نمی زنه... یعنی به یه جایی می رسه که می گه خب اینی که الان داره دنگ و دونگ تو کله ام چرخ می خوره رو بگم یا بنویسم، مثلن تو همین وبلاگ یا تو دفتر یا هر جا، که چی بشه... بعد اون حرف یا فکر یهو انگار که سیلی خورده باشه، وای میسه با چشم گرد شده زل می زنه بهت که یعنی دستت درد نکنه، یه دفعه ما رو بکن تو قوطی دیگه... بعد می گه ما رو باش که می آیم تو کله ی این می چرخیم و پوف می شه می ره هوا... فکر رو اگه نگیری می ره... حرف رو هم... حالا نه اینکه رفتنش بد باشه... مثل باد شکم، آدم یهو راحت می شه... ولی بعدش یه قلقلکی می آد که شاید حیف شد گذاشتم بره... شاید اگه قیافه اش رو درست کرده بودم و گذاشته بودم تو ویترین، یکی پیدا می شد به دردش بخوره... که اونم البته واجب کفاییه... انقدر الان هر کسی واسه خودش یه سکویی درست کرده و رفته بالاش داره جار جار می کنه که صدا به صدا نمی رسه...
حالا تریبون داشتن هم مثل چاقو می مونه... می تونه خیلی ابزار خوبی باشه، می تونه هم تا دسته فرو بره تو شکم آدم... اما به هر حال بی تریبونی رخوت می آره و شونه های آدم رو مثل این الدنگهای بی خاصیتِ انگل اجتماع می کنه که تو زندگیشون هیچ محتوایی تولید نمی کنن... اکچلی این خط آخر رو فقط واسه فحش هاش نوشتم وگرنه که ایتس نات ترو... حالا اگه تریبون داشتم که نمی تونستم اینجوری فحش بدم!
شما به وبلاگ به چشم یک تریبون برای کوبین مشت مهکم به دهان استکبار نگاه کن . ! توجه کن که حتما مهکم باشه چون اثرش زا محکم بیشتره !
من از همین تریبون استفاده می کنم و سال جدید رو خدمتتون تبریک می گن و آرزو دارم سال خوبی باشه براتون
منم از همین تریبون استفاده کرده و کمال تشکر خود را ابراز می دارم! امیدوارم برای شما و سایر بر و بچ هم سال خیلی خوبی باشه
If I remember correctly, this could prove an interesting read for you.
http://www.nytimes.com/2011/03/22/science/22tier.html/?_r=1&smid=fb-nytimes
Yeah it was interesting... thanks