آدمهای جنگ دیده ی اینطرف آب کم کم دارند بازنشسته می شوند... آدمهای زیادی که از جنگهای جهانی نمانده، بازگشتگان از ویتنام هم حالا نوه هایِ حداقل تینیجر دارند... الانه ی زمانه، کشتار و خونریزی هر چه هست یا از زبانِ مهاجران اروپای شرقی و خاورمیانه روایت می شود، یا از پنجره ی چند اینچ در چند اینچ ِ ویدئوهایِ به لیک رفته بازدید... توی دلم می گویم خوش به حالشان... جلوی چشم ِ دختر نوزده ساله ی هموطن ِ من که دوستِ چندین ساله ی خواهرم باشد آدم متلاشی کرده اند... هنوز زنگ که می زند با هم می نشینند اشک می ریزند... من رویم را می کنم توی کتابم یا لپ تاپم یا از اتاق می زنم بیرون... سرانگشتی حساب می کنم... حتی اگر همین الان هم همه چیز متوقف شود، چهل پنجاه سالی طول می کشد که جایش خوب شود...
هالووینتان مبارک به هر حال!
پی نوشت: دیشب تا صبح خوابِ زامبی و جنازه و این چیزا می دیدم... نمی دونم که آیا بالاخره دارم روح هالووین رو اِمبریس می کنم یا با مرور ویدئوهای پارسال به این حال افتادم... به هر صورت حالِ خوبی نیست
سلام خسته نباشید وبلاگ خوبی دارید
اگر با تبادل لینک موافقید ابتدا وبلاگ اول ما را با نام موزیک و فیلم +18 لینک کنید www.maldj.mihanblog.com
دوم را با نام فروش فیلم بدون سانسور
www.shop3dh2.mihanblog.com
لینک کنید سپس ما را باخبر کنید
باتشکر