یادداشت اول: تصمیم گرفته بودم کمتر چایی بخورم... روز اول و دوم خوب بود... صبح با یه لیوان قهوه ی بدمزه شروع می کردم و تا عصر دیگه کاری به آشپزخونه نداشتم... روز سوم یه لیوانم شد دو تا... فرداش تو خونه هم قهوه دم کردم... و پس فرداش... و روز بعد... تا اینکه امروز صبح رسیدم سر کار و کیفم رو که گذاشتم رو میز با ماگ دویدم تو آشپزخونه... دیدم هنوز کسی قهوه درست نکرده... یه لحظه فکر کردم بشینم همونجا رو زمین زار زار گریه کنم!...
نتیجه می گیریم که آدم معتاد، معتاده... اگه می تونست معتاد نباشه که معتاد نمی شد!... خلاصه به جای گریه کردن ماگم رو پر از آب جوش کردم و اومدم پشت میزم چاییم رو خوردم... از همون اولش هم نمی بایست ترکش می کردم!
یادداشت دوم: حالا اینا که شوخیه ولی کلن تو تلویزیونِ ایران با وجودِ پوشش همه جانبه و مانور گسترده ای که روی مقوله ی اعتیاد داده می شه، همیشه جوری داستان رو تعریف می کنن که انگار اعتیاد اتفاقیه... که ای وای یارو تو فلان پارتی لبش می خوره به سیگار، بعد تصادفی تو خیابون دوستش رو می بینه می رن با هم حشیش می کشن، بعد یهو یکی سر راهشون سبز می شه بهشون هروئین می ده، بعد شیش ماه دیگه می شه و یارو لبِ جوبه!... می دونم که دلشون می خواد مخاطب رو شیر فهم کنن و بترسونن و اینا... ولی تقریبن تو همه ی این داستانها نمی گن پس ِ پرده ی اتفاقها، این نیازه که داره طرف رو تو مسیر پیش می بره... آدم معتاد، نیاز داره که معتاد باشه... نیاز داره که شورش رو در بیاره... حالا اگرم ببندیش به تخت و خونش رو از مثلن کوکائین پاک کنی، بلند که بشه می ره شور ِ یه چیز دیگه رو در می آره... مثلن خودش رو با کار کردن خفه می کنه، با درس خوندن خفه می کنه، با فیلم دیدن خفه می کنه... تا وقتی روانش رو آروم نکنی، به آویزون شدن و شورش رو در آوردن ادامه می ده... مثالش رو هم که تو یادداشت بالا دیدین!
یادداشت سوم: تازگی ها هنگام مواجهه با جملاتِ بدیهی ای مثل «پایان شب سیه سپید است» یا «کسی خواهد آمد» یا «Everything is ok in the end, if it's not ok, it's not the end» کهیر می زنم... آیا هر حالتِ نامطلوبی رو می شه به شب تشبیه کرد؟ آیا از کجا می دونیم که کسی خواهد آمد؟ آیا واقعن کی گفته که همه چی آخرش خوب می شه؟
به نظرم این جمله ها رو هم باید همردیفِ مخدرات به حساب آورد... مگه جز اینه که این جملات/باورها واقعیت رو در چشم آدم قلب می کنن و فکر رو در رخوتی آرامش بخش فرو می برن که گاهن فرسنگها با واقعیت فاصله داره؟ شاید مصرفِ گاه به گاهِ چنین جملاتی شیرین باشه و به آدم «امید*» بده، ولی یادآوریِ مکررشون آدم رو های می کنه... همونجوری که مصرف الکل یا مواد مخدر سیستم عصبی-حرکتی رو مختل می کنه، باورهای خوشگل و غیر واقعی هم سیستم تصمیم گیری و منطق آدم رو شیرین می کنن... برحذر باشیم!
*. هرچند که واقعن نمی دونم امیدِ الکی داشتن جز کاهش درد، چی رو دوا می کنه
haha
yani to chejoori az paragraph avval residi be paragraph dovoom
va hatta az paragraphe dovoom residi be paragraphe sevvomet mano koshte :))))
mishini fekra mikoni ha ! hala hey loghmaro bepichoon :))
یه چای ترک کردن اینهمه صغری کبری چیدن داره؟؟؟ تو به حشیشی بشی چه پستی مینویسی؟؟
حالا کی گفت تو چایی ترک کنی... مگه چشه چایی؟؟
یه آدم واقع بینی در مورد زندگی امروزِ روز آدمها گفته:
million pleasures but no satisfaction
اعتیاد به نظر من قراره که جای اون satisfaction بشینه، اما خودش تبدیل می شه به pleasure و فاتحه ی آدم خونده می شه... روز از نو روزی از تو
به آذین: می بینی تو رو خدا کارم به کجا کشیده!
به نرگس: حشیش رو خیلی خوب گفتی... تو فکرم بزنم تو کار شیشه، صد سال تنهایی بنویسم!
به ال: آره... چی بگم