یادداشت اول: تصمیم گرفتم برای حفظ روحیه، دیگه از پنجره بیرون رو نگاه نکنم... آخه این چه هواییه؟؟؟
یادداشت دوم: کار کردن با این خانمهای همکار کم کم داره اعصابم رو خراش می ده... یکی دیگه از تفاوتهای مردها و زنها اینه که مرد بهت «می گه» که اشتباه می کنی، زن بهت «می فهمونه» که اشتباه می کنی... با اَدا، اطوار، نشونه، هر چیزی جز صراحتِ لهجه... بابا جان کاری نداره که، بیا بهم بگو که فکر می کنی فلان کار غلطه، تا منم بهت بگم که چرا فکر می کنم درسته... دلیل هات رو بذار وسط اگه راست می گی، دلایل من رو هم بشنو و بعد به قاضی برو...
اینجور «مجادلاتِ بی کلام» همیشه یه ته مایه ی تحقیر و تمسخر توش داره که گرچه زیاد دیدمش ولی اصلن پایه اش نیستم... دارم به این نتیجه می رسم که «پشت چشم نازک کردن» ربطی به ملیت و فرهنگ نداره و همه ی زنها بالقوه دارنش... و البته فکر می کنم مادر شدن هم این وسط بی تاثیر نیست... بچه داری خیلی شخصیتِ زن رو سخت و غیر قابل انعطاف می کنه و به اصطلاح Parent زن رو بزرگ می کنه تا جایی که «من» بودن براشون مساوی می شه با «برحق» بودن و همه ی دنیا پر از بچه های نفهمی می شه که باید جمعشون کرد...
مایه ی خنده اس ولی فکر کنم حداقل در محیط کار مردها رو خیلی خیلی بیشتر از زنها دوست دارم... اونهاییشون که مشکل ِ حرف زدن ندارن رو حتی بیشتر!
یادداشت سوم: هی نوشتن و هی پاک کردن لزومن نشونه ی خود-سانسوری نیست... می تونه نشونه ی نمی دونم-چیکار-کنم هم باشه...
یادداشت چهارم: شاید اونقدرها هم پیچیده نیست... Raise می شی، اگه می خوای بمونی تو بازی باید Call کنی... حالا مخت می خواد آژیر خطر بکشه یا هر چی... نمی تونی Raise رو برگردونی...
یا به قول اون جوکه، مجبورم... می فهمی؟ مجبورم!