یادداشت اول: هی حرف می آد تو دهنم که بگم... مُستلی سیاسی، با ته مزه ی تلخ... از این اوضاع مجلس و قشون کشی هم شوکه ام و هم عصبانی... از دستِ کاریکاتورهای نیک آهنگ عصبی ام و حق خودم می دونم که تو دلم بهش فحش بدم، ولی خب اونم حق داره که به کاریکاتور کشیدنش ادامه بده و کفر یکی مثل منو در بیاره... کل بحث سیستم قانون و قانونگذاری همینه اصن... که دامنه ی "حق" کجا تموم می شه... هنوزم می گم این حقوق بشری که اختراع کردیم به هیچ جامون نمی خوره... ولی حالا که اختراعش کردیم و قراره پاش وایسیم، بهتره خطها رو واضح بکشیم... همینم هست که معتقدم یه چیزی مثل دین یا کتابهای آسمانی نمی تونن مبنای قانونگذاری باشن... چون ابهام دارن... چون خطها رو دقیق نکشیدن... چون همه جوره می شه تفسیرش کرد... سِلف سافیشنت نیستن به اصطلاح... مثل دستگاههای ریسندگی ِ قدیمی می مونن که یه آدم باید پاش وای میساد تا کار کنه... و آدمش باید متخصص باشه... باید تربیت شده باشه... واسه دستگاهِ ریسندگی ساده اس، ولی مگه می شه واسه کل زندگیمون بیایم یکی رو تربیت کنیم که بالا سرمون وایسه؟
اینجاس که مشکل خودشو نشون می ده... حالا شما باز بیا بگو حکومتِ دینی...
یادداشت دوم: یکی از فکت های زندگی اینه که تو شغلم اگه بخوام فارسی صحبت کنم کلمه کم می آرم... داشتم یه مقاله ای رو در مورد شبکه (به زور) به فارسی می خوندم، حوصله ام سر رفت انقدر که هی مجبور شدم فکر کنم اینی که می گه یعنی چه!... به این جمله توجه کنید:
- چون فرآیندها و برنامه های کمتری دارند که در حافظه بار شود، سریعتر راه اندازی می شوند و نیز لازم نیست اسناد خود را همیشه به همراه داشته باشید
منظورش اینه که:
یادداشت سوم: هوای رو به گرم شدگی ِ این روزا خیلی با حال و هوای درون جوره... نمی دونم با هم هماهنگ کردن یا چی
یادداشت چهارم: این کدیور و دار و دسته اش هم دیگه آخرشن ها... عوض اینکه بیان ببینن مردم چی دارن می گن بعد بیان تئوریزه اش کنن و جامعه رو بشناسن، می آن می گن که مردم چی باید بگن بعد تحلیل می کنن که چرا مردم اینجوری نمی گن و چیکار باید کرد که اینجوری بگن... یعنی فاشیسم در همه ی سطوح... اونوقت می گن چرا عصبانی می شی