توجیه 101


یادداشت بیربط: یه کار عجیبی که چینی ها می کنن اینه که به زحمت و دست و پا شکستگی زیاد با همدیگه انگلیسی حرف می زنن... نه حتی در موردِ مسائل کاری، که مثلن در مورد آی پاد... یکی نیست بگه خب چه اصراریه... سر همه رو هم می برین


یادداشت اصلی: تو شرکت یه عده دارن حرکت می کنن به سمتِ تکنولوژیِ جدید، یه عده دیگه همه ی زورشون رو گذاشتن که در همان تکنولوژیِ قدیم به مقام ِ استادی برسن... من جزو دسته ی اولم... و ما تکنولوژی-جدیدی ها به تکنولوژی-قدیمی ها می گیم «دُگم»... و اونا به ما می گن «سطحی»... ما با خودمون جلسه می ذاریم و به این نتیجه می رسیم که حرکت به سمتِ تکنولوژیِ جدید کار کاملن درستیه و هزینه اش به فوایدش می ارزه... اونا با خودشون جلسه می ذارن و به این نتیجه می رسن که حرکت به سمتِ تکنولوژیِ جدید احمقانه اس و اصلن به هزینه اش نمی ارزه... ما می گیم می شه، اونا می گن نمی شه... الان هم یکی از این دُگم ها اومده بود بغل گوش من یه جوری که دیوار بشنوه به همین برنامه ی تکنولوژیکِ ما می خندید... عوضی!


دستِ آخر احتمالن ما کوتاه می آیم و از این شرکت می ریم یه جایی که "بفهمن"... ولی نکته ای که می خوام بگم، اصطکاکِ بین دو این جناح تو شرکت نیست... قضیه همونیه که می گه «هیچ آدمی رو نمی شه عوض کرد»... 

آدم برایِ کاری که می کنه همیشه به قدر کافی دلایل ِ قانع کننده داره... قانع کننده حداقل برایِ خودش... اگر نداشت، اون کار رو نمی کرد... هیچ آدمی نمی تونه با احساس گناه یا اشتباه، حتی چند لحظه دووم بیاره... یه مکانیسمی تو ذهن هست که من اسمش رو گذاشتم «توجیه 101»... در صورت بروز احساس گناه، ذهن سریعن شروع می کنه دلیل و توجیه و توضیح می چینه کنار هم و مثل پتو انداختن رو آتیش، ندایِ احساسات/وجدانش رو آروم می کنه... و وقتی اینکار رو کرد، چون از زبانه کشیدنِ دوباره ی ندایِ درون می ترسه و دیگه نمی خواد باهاش مواجه بشه، دو دستی توجیهات و استدلالاتش رو می چسبه و مثل شیشه ی عمر اونا رو به موجودیتِ خودش گره می زنه... بعد اینجوری می شه که اگه عقایدِ/دلایل/باورهای کسی رو ببری زیر سوال انگار وجود و شخصیتش رو انکار کردی... بحث یه بُعدِ دیگه می گیره و هیچکس نمی تونه بیطرفانه به قضیه نگاه کنه...

خلاصه اش اینکه بحث پیرامونِ دلایلی که طرف باهاش حقانیتش رو ثابت می کنه بی فایده اس... اگر قرار باشه کسی راهش رو عوض کنه، باید در درون به این نتیجه برسه که داره اشتباه می کنه... و همین که آدم بتونه قبول کنه تا الان داشته اشتباه می کرده، کم عذابی نیست... روبرو شدن با چنین احساسی خودش یک فصل از شجاعته... و خیلی از آدمها هم هستن که اشتباه کردن رو مساوی با احمق بودن می دونن که خودش یه بحثِ دیگه اس...


زیاد فلسفی نزنم... در کل، سعی نکنین کسی رو قانع کنین که داره اشتباه می کنه... اگه دارین از اشتباهش ضربه می بینین، در اسرع وقت ازش دور شین... اگه ضربه نمی بینین ولی دوستش دارین، پیشش بمونین که دور از جون اگه سرش خورد به سنگ، حداقل شونه های شما رو برای گریه کردن داشته باشه... اگرم دوستش ندارین که بذارین هر غلطی می خواد بکنه!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد