یادداشت اول: داشتم رو یه صفحه ی رندم بالا و پایین می رفتم، گذارم خورد به یه مسئله ی ساده که برای حلش لازم داشت بدونی سرعت نور چقدره... هر چی فکر کردم یادم نیومد... تازه مثلن دو ساله از دانشگاه اومدم بیرون...
یادداشت دوم: اساتیدِ فنی نامه ی سرگشاده نوشتن برایِ رهبر... خیلی اسمایِ آشنا دیدم تو امضاها... دردم زیادت شد...
یادداشت سوم: یادمه اون اوایل ِ ایام ِ وبلاگ نویسی، کلی ذوق داشتم (و داشتیم) که بیایم از روزانه هایِ ساده ی شاید واقعن هیچی و دیالوگهای حتی نه چندان بامزه بگیم و با آب و تاب روح بدیم به روزمرگی هایِ پیش پا روی زمین افتاده... نمی دونم در حال یافتن ِ هویت و اختراع شخصیت بودیم یا ذوق اولش بود یا صرفن آدمایِ با صفاتری/سانتی مانتال تری بودیم که تموم شدیم رفت...
من که دیگه بلاگیدنم از دهن افتاده ولی هنوز لذت می برم از خوندنِ صفحه هایی که پر از زندگی ِ روزمره ی صاحباشونن...
یادداشت چهارم: گاهی از پشیمونی لبریز می شم... حکایتم مثل اون جمله ایه که می گه «وقتی دیدم که نبود»... نمی دونم کی می خوام دست از تجربه کردن بردارم...
حالا یادتون افتاد یانه؟سه ضرب در ۱۰ بقوه ۸ متر بر ثانیه
یا 300 هزار کیلومتر بر ساعت
در مورد دانشگاه تهران ... یاد این نامه ی محسن حسام افتادم
ارشد جامعه شناسی از دانشگاه تهران و از حزب اللهی هایی که به موسوی رای داد،شب حمله به کوی هم اونجا بود و...البته خوندن این نامه ش به موسوی خیلی جالبه
http://mohsenhesam.blogfa.com/post-117.aspx
بازم اشتباه تایپی ما
* کیلومتر بر ثانیه!!!!km/s
بعضی وقتها سر کارکه سرم خلوتتر میشه هوس می کنم برم سراغ این روزانه نویسی ها...البته من خودم دست کمی از این روزانه نویسی ها ندارم اما بیشتر حال و احوالنویسیه تا روزانه نویسی... بهرحال منم معتقدم وبلاگنویسی حس و حال می خواد... یادداشت چهارمت منو برد تو فکر دخمل