از این روزگار


یه موقعهایی آدم یهو چشم باز می کنه می بینه چی بود، چی شد... یعنی تو مخیله ات هم نمی گنجید که حالا چه خوب چه بد، راهت به این سو بگذره... از کوچه ی فلان معشوقه یا نامعشوقه گذر کنی... فلان در و دیوار ِ به هم ریخته رو پشت سر بذاری... به قول حبیب: کجا بودم کجا رفتم کجایم من نمی دانم... به تاریکی در افتادم ره روشن نمی دانم... 

که البته می دونم کجام و می دونم دارم کجا می رم ولی بازم از ناباوریم کم نمی شه...


کجا بودم کجا رفتم 
کجایم من نمی دانم
به تاریکی در افتادم ره روشن نمی دانم
ندارم من در این حیرت 
به شرح حال خود حاجت 

که او داند که من چونم اگرچه من نمی دانم

چو من گم گشته ام از خود
،
 چه جویم باز جان و تن
نمی بینم طلسم تن نمی دانم 
چگونه دم توانم زد در این دریای بی پایان 
که درد عاشقان آنجا به جز شیون نمی دانم
برون پرده گر رو می کنی اثبات شرک افتد
که من در پرده جز نامی ز مرد و زن نمی دانم

کجا بودم کجا رفتم 
کجایم من نمی دانم
به تاریکی در افتادم ره روشن نمی دانم



نظرات 6 + ارسال نظر
حسین شنبه 7 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 10:15 ب.ظ http://ego.blogfa.com

یه موقع هایی آدم چشم باز میکنه که با خیال راحت بعدا چشم ببنده !!!

امیر یکشنبه 8 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 09:43 ق.ظ

سلام... مرسی از مطالب خوب و خوندنیت. فقط موندم چرا وقتی لینک آر اس اس رو به گوشیم دادم اون مطلب کاتالوگی برای تمام فصولو برام داون نکرد. میشه به نظرت کاریش کرد که بشه یا سختته؟

امیر یکشنبه 8 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 09:45 ق.ظ

راستی اگه تونستی بهم با ایمیل خبر منفی مثبتشو بدی... ممنون میشم. شاد باشی :)

رضا یکشنبه 8 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 05:16 ب.ظ

این حبیب، حبیب ابن مظاهره؟

سارا یکشنبه 8 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 10:21 ب.ظ

نه... این حبیب، همون حبیبِ خواننده اس

سارا دوشنبه 9 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 08:49 ق.ظ

به امیر: والله الان یه نگاهی کردم به نظر که مشکلی نداره ولی موبایل ِ خفن ندارم که امتحان کنم!... اونو واسه چی می خوای؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد