یه موقعهایی آدم یهو چشم باز می کنه می بینه چی بود، چی شد... یعنی تو مخیله ات هم نمی گنجید که حالا چه خوب چه بد، راهت به این سو بگذره... از کوچه ی فلان معشوقه یا نامعشوقه گذر کنی... فلان در و دیوار ِ به هم ریخته رو پشت سر بذاری... به قول حبیب: کجا بودم کجا رفتم کجایم من نمی دانم... به تاریکی در افتادم ره روشن نمی دانم...
که البته می دونم کجام و می دونم دارم کجا می رم ولی بازم از ناباوریم کم نمی شه...
کجا بودم کجا رفتم
کجایم من نمی دانم
به تاریکی در افتادم ره روشن نمی دانم
ندارم من در این حیرت
به شرح حال خود حاجت
که او داند که من چونم اگرچه من نمی دانم
چو من گم گشته ام از خود، چه جویم باز جان و تن
نمی بینم طلسم تن نمی دانم
چگونه دم توانم زد در این دریای بی پایان
که درد عاشقان آنجا به جز شیون نمی دانم
برون پرده گر رو می کنی اثبات شرک افتد
که من در پرده جز نامی ز مرد و زن نمی دانم
کجا بودم کجا رفتم
کجایم من نمی دانم
به تاریکی در افتادم ره روشن نمی دانم
یه موقع هایی آدم چشم باز میکنه که با خیال راحت بعدا چشم ببنده !!!
سلام... مرسی از مطالب خوب و خوندنیت. فقط موندم چرا وقتی لینک آر اس اس رو به گوشیم دادم اون مطلب کاتالوگی برای تمام فصولو برام داون نکرد. میشه به نظرت کاریش کرد که بشه یا سختته؟
راستی اگه تونستی بهم با ایمیل خبر منفی مثبتشو بدی... ممنون میشم. شاد باشی :)
این حبیب، حبیب ابن مظاهره؟
نه... این حبیب، همون حبیبِ خواننده اس
به امیر: والله الان یه نگاهی کردم به نظر که مشکلی نداره ولی موبایل ِ خفن ندارم که امتحان کنم!... اونو واسه چی می خوای؟