نوشتار اول: ضبط می خواند «بالاخره آن خواهم شد که می خواهم» و ادامه می دهد که «ایکاش داوری داوری داوری درکار درکار درکار درکار»... به توافق نمی رسیم که آیا خود شاملوست یا براهنی ای کسی است که دارد می خواند... با خودم فکر می کنم تن صدا شاملوست اما تهش چیزی کم دارد...
جالب است بدانیم که از وقتی غربتی شده ام درجه ی ادراک هنرام بالاتر رفته... انگار کن که صداها و نواها و تصاویر بیشتر به جان می نشینند...
نوشتار دوم: تصمیم خودم را گرفتم... نویسنده ی مورد علاقه ام «فریبا وفی» خواهد بود... جوری می نویسد که من اگر قرار بود بنویسم، می نوشتم (بعدن نوشت: این جمله ی اخیر دقیقن مثل آنست که بگویی بابا به بچه اش می رود!)... و توضیحات در این باب زیاد است علاوه بر اینکه یادواره ای هم هست...
نوشتار سوم: در ادامه توجه شما را به این قطعه (اولین پاراگراف از کتاب «حتی وقتی می خندیم» اثر فریبا وفی) جلب می کنم:
ما چهار زنیم. وقتی دور هم جمع می شویم می توانیم بخندیم حتی اگر غمگین باشیم. ما رژ لب و پودر صورتمان را به هم تعارف می کنیم و در آینه ی کوچکی که دست به دست می گردد به خودمان نگاه می کنیم. حرفهای ما از بچه هایمان شروع و به مردهایمان ختم می شود. همین است که صدایمان اول نرم و لطیف است و آرام آرام خشن و خشن تر می شود. ما با لذت زیاد از خیانت هایمان می گوییم. حالا ما یکدیگر را به خوبی می شناسیم و می دانیم که هر کدام چگونه خیانت می کنیم.
سلام.
به نظر کتابی جالبی باید باشه ... ولی فکر کنم بد آموزی زیاد داشته باشه !
حالا در آن دیار غربت این خانم نویسنده را از کجا یافته ای؟؟!!
خوبی تو؟؟؟
نکته کنکوریش همینه! اولن که علافم، دومن که خودمم نمی دونم چرا اینجا کتابهایی که دوست دارم دم دست تره تا اونجا... حالا بیابید اینجا و اونجا را ;)
خوبم تو خوبی؟
قربت یا غربت ؟! ببین نشد دیگه اونجا هم دست ور نمی داریااااا ...
ما از طرفدارای شما باقی خواهی مماند
منم خوبم...شما احیانا ایمیلی از طرف من نداشتی آیا؟؟؟؟!!!؛)