در ستایش تجربه

هر چی که دارم بزرگتر/پیرتر می شم بیشتر دارم به اهمیت تجربه ایمان می آرم... جوونتر که بودم شاید فکر می کردم زندگی ساده تر و مستقیم تر از این حرفاست... یا شاید فکر می کردم اگه آدم به اندازه ی کافی کتاب بخونه و بشینه تو غارش فکر کنه، بالاخره همه چی رو می فهمه و برای هر مشکلی راه حلی پیدا می کنه...

قضیه ی با تجربه شدن مثل قضیه ی ایمپالس درست داشتنه... درسته که اگه آدم خیلی فکر کنه تا جای خوبی برای همه چی جواب درست پیدا می کنه (ایشاله)... ولی خیلی وقتا تو زندگی اصن مجال فکر کردن نیست... یا خیلی وقتا، دور از جون، آدم انقدر درگیر هل دادن دیواره که کلن یادش می ره یه دیقه وایسه و فکر کنه...

آدمی که زیاد دیوار هل داده یا زیاد چاله کنده و خودش رو پرت کرده توش، تا هوا ابری می شه می فهمه که قراره بارون بیاد یا این ابرا با یه باد فوت می شن می رن...

به عبارت دیگه، یه سری چیزا هستن که انقدر پیچیدن که نمی شه نشست تو غار و براشون الگوریتم نوشت... تنها راه اینه که از غار بزنی بیرون، برای خودتو بندازی وسط زندگی، هی نمونه و آبزرویشن جمع کنی و هی خودت رو ترین کنی... تا وقتی که زیر و بمت انقدر سوهان خورده باشه که پردیکشن هات به مقدار خیلی خوبی صحیح در بیاد


در اصطلاح عوام کامپیوتر بدان ماشین لرنینگ گویند

نظرات 3 + ارسال نظر
حسین جمعه 30 مرداد‌ماه سال 1394 ساعت 12:58 ق.ظ http://www.end-it.blogsky.com/

سلام وب خوبی داری به من هم سر بزن
http://www.end-it.blogsky.com/

ابراهیم جمعه 30 مرداد‌ماه سال 1394 ساعت 06:09 ق.ظ

222222

سارا یکشنبه 1 شهریور‌ماه سال 1394 ساعت 12:03 ق.ظ

:)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد