یکی از اتفاقایی که ناخودآگاه تو زندگیم می افته، و این روزا زیاد می افته، اینه که یه صحنه های خیلی رندومی یکهو تو ذهنم ثبت می شه و بعد موقعهای بی ربطی خودش رو پلی بک می کنه... مثل صحنه ی یه روز تنبل یکشنبه، وقتی که ساعت دوازده ظهر خمیازه کشان غلت زدی و اشعه ی آفتاب که خودش رو به زور از لای کرکره کشونده روی تخت، می افته روی ساعدت... و نگاهت خیره می مونه به اون باریکه ی طلایی، بی اینکه به چیزی فکر کنی یا حتی حس خاصی داشته باشی... بعد یه روز چهارشنبه عصر که توی یه میتینگ مزخرف گیر کردی، مغزت انگار که بخواد گریز بزنه، می بردت به همون صبح یکشنبه، نگاه خیره به باریکه ی آفتاب روی ساعد... بی هیچ دلیلی، بی هیچ ربطی، بی هیچ فکری که بخواد در دنباله اش بیاد... یکدفعه انگار از میتینگ و سردرد و خستگی عصر کنده می شی و می ری به اون صبحی که فقط تو بودی و آفتاب و انگار همه چیز دنیا سر جاش بود بی اینکه بخوای تلاش خاصی کنی...


حالا که چند وقته این زون آوت شدنم هی بیشتر و بیشتر تکرار می شه، شدم مثال اون پیرزنی که از آسمون ستاره می چید... موقعهایی که همه چی خوبه و خوشحالم، حریصانه می گردم دنبال اسنپ شات هایی که بتونم بکنم تو قوطی برای روز مبادا... برای وقتایی که نمی تونم تو پوستم جا بگیرم... مثلن زل می زنم به لیوان چای خوشبویی که جلومه و هی به خودم می گم دفعه ی دیگه که خواستی فرار کنی، پرتال بزن به اینجا، به این لحظه، به این بو، به این رنگ... ولی تا حالا موفق نبودم... نشده که یکی از این صحنه هایی که از قصد به خاطر می سپرم راه فرار بشه برام... همیشه پرت می شم به خالی ترین و آرومترین صحنه هایی که هیچ فکری، هیچ حرفی، هیچ مهفوم خاصی توشون نبوده ولی انگار لبالب بوده از آرامش محض... آرامشی که حتی براش آماده هم نبودم... آرامشی که حتی نمی شه توصیفش کرد...


انگار همیشه این ساده بودن و خالی بودنه که برنده می شه...


نظرات 2 + ارسال نظر
اشکان جمعه 17 مرداد‌ماه سال 1393 ساعت 02:33 ب.ظ

آره ...اگه می شد خیلی وقت ها مغز مون رو فرمت ( format) می کردیم ..اونوقت درگیر به قول شما : چه آرامش محضی که می شد نشد !
می شه ها ...فقط باید فرمولش رو برای خودت بلت ! بشی و بنویسی...
مثلا یکیش اینه که هر از چند شبی این مطلب رو به خودت بباوری !(بفهمی اش و بپذیریش از سر سر توانایی در اعماق اندیشه و روحت و نهادینه اش کنی) که :
من به کسی خوبی ای نکردم
کسی هم به من هیچ بدی ای نکرده ....

احساس سبکی و راحتی می کنی ....
فرمول های دیگه ای هم هست که باید بگی اوستا سماور و بزن تو برق و سر سیم قلبش رو هم آویزون کنه سر دکه...

یوسف یکشنبه 8 شهریور‌ماه سال 1394 ساعت 11:22 ق.ظ

سلام سارا خانم
از وبلاگتون خوشم اومد
همیشه بهش سر میزنم
از استایل صحبت کردنتون هم خوشم میاد
هر کی ازت انتقاد کرده و گفته که کلمات فارسی استفاده کن اشتباه کرده
من از همین اصطلاحات انگلیست خوشم اومده

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد