ماجراهای من و بانو تاچر


شش سال پیش بود که برای اولین بار مستند مارگارت تاچر رو دیدم... طولانیه، فکر کنم بیشتر از سه ساعت... ولی خوب دیدگاههای سیاسی و عقاید شخصی بانو رو زیر و رو کرده... یادمه اون موقع که برای اولین بار بود داشتم می دیدمش، اونجایی که رسید به قطع کردن سوبسید مدارس برای دادن شیر مجانی به دانش آموزا، کفرم در اومد... تقریبن می شه گفت ازش متنفر شدم... به نظرم البته که دانش آموزا می بایست شیر مجانی بخورن، به نظرم باید موز مجانی، سیب مجانی، هلوی مجانی، و هر چیز دیگه ی مجانی هم بهشون می دادن... نمی فهمیدم یعنی چی که یکی بیاد سر کار و زارت همچین سرویسی رو قطع کنه... اونم در مملکتی مثل بریتانیای کبیر... خلاصه در چنین فازی بود دیدگاهم نسبت به سیاست و اقتصاد و کلن کل زندگی...

دفعه ی دوم که مستندِ بانو رو دیدم دو سال پیش بود فکر کنم... به همون جریان معروف قطع کردن شیر مجانی که رسید، رفتم تو فکر... هنوزم به نظرم حرکت خشنی بود ولی شاید از طرز فکر درستی می اومد... که شاید دولت مسئول نظارت روی گاوداری ها و تضمین کیفیت و قیمت شیر باشه... شاید مسئول آموزش به خانواده ها باشه که به بچه هاشون درست غذا بدن، روزی یه لیوان شیر، یه واحد میوه، فلان، بهمان... ولی دولت مسلمن مسئول غذا ریختن تو حلق شهروندان محترم نیست... حتی اگه شهروندان محترم بچه های گل گلاب باشن... یعنی طرز فکرم و جهت گیری سیاسی م انقدر تغییر کرده بود که به نظرم لطف مجانی معنی نمی داد... به نظرم آدما باید مسئولیت زندگیشون رو، مخصوصن شیر پاکتی بچه هاشون رو، خودشون به عهده می گرفتن... اونایی هم که هیچ جوره به عهده نمی گرفتن باید با پس گردنی مواجه می شدن...

دفعه ی سوم، پریشب بود که مستند رو دیدم... و به نظرم چه اقدام به جایی بود این قطع کردن شیر مجانی مدارس... اصلن به نظرم بانو اگه این کار رو نمی کرد معلوم نبود تفکرات و توقعات نصفه نیمه قرض گرفته شده از سوشالیسم چه بر سر بریتانیای کبیر می آورد... اصن معلوم نبود الان دنیا چه شکلی بود... به خدا...


خلاصه منی که یه موقعی سوشال ترین سوشالیست ها بودم انقدر عوض شدم که به خودم می بینم روزی از تو کمد بیام بیرون و بی خجالت از کانسروتیوها حمایت کنم... به نظرم جهت گیری های سیاسی آدم هم خیلی شبیه به جهت گیری های مذهبی، از وقایع زندگی و گذشته و حال و دورنمای آینده نشات می گیره... شاید هر چی آدم بد شانس تر باشه و بیشتر تو رفع نیازهای روزانه گیر کرده باشه، بیشتر طرفدار حمایت جهت دار از اقشار مختلف جامعه باشه... مثلن خود جناب مارکس رو نگاه کنین، شاید اگه یکی بهش یه شغل آبرومندِ نُه تا پنج می داد و می گرفتش زیر بال و پر خودش، هیچوقت انقدر توپش پر نمی شد که بخواد تیشه بزنه به ریشه ی سرمایه داری!... این رو، بازار آزاد خیلی وقته که فهمیده... که حمایت کن تا حمایت بشی... اون کسی که اول سرویس می ده و قدم اول رو توی حمایت کردن بر می داره کوچیک نمی شه، برنده می شه...


نظرات 4 + ارسال نظر
رضا یکشنبه 18 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 10:07 ب.ظ

البته فارغ از تجربیات زیسته می شه به زوال مغز یا اون چیزی که علمای پزشکی بهش می گن دیمنشیا هم به عنوان دلایل چرخش شناختی انسان اشاره کرد...کار آبرومند ناین تو فایو؟‌:)) آقای مارکس؟

نازنین دوشنبه 19 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 04:37 ب.ظ

قربون دستت یه پستم راجع به ما بنویس، شاید به سه روز نکشیده به جایی رسیدیم

پینوشت: تعداد دوستایی که کمکم دارن می گن که محافظه کار تر شدن هر روز بیشتر شده، خودم هم که رسما به الد من کلاب پیوستم، به قول عباس ونک انقلاب این ملت حافظه تاریخی نداره

سارا سه‌شنبه 20 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 10:21 ق.ظ

آره چرا اینجوری شد؟!!... باید یه دو تا تارگت دیگه هم بذارم، اگه با موفقیت انجام شد ادعای عزرائیل ای کنم...

محافظه کارتر شدن تو زندگی یه طرف، طرفدار سیاست های اقتصادی کانسروتیوها شدن یه طرف... من به شخصه از خودم انتظار نداشتم انقدر از لِفت به رایت تغییر انحنا بدم

کیارش پنج‌شنبه 26 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 11:56 ق.ظ

سلام می شه لطفا شمارتون رو بهم ایمیل کنید باهاتون کاذ داشتم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد