حالا که افتادم به تعریف کردن ِ حکایت های نغز و نتیجه گیری های شیش در چهار، اینم بگم که دیگه گلستان و بوستان جملگی جلو برن بوق بزنن راه باز شه... چند وقت پیش افتاده بودم به سوشی ِ حاوی ماهی خام خوردن... انگار که ویار داشته باشم... یعنی ناهار پیتزا هم داشتیم باز من هوس ماهی می کردم... چلوکباب هم داشتیم باز من هوس ماهی می کردم... اصن ناهار بهم ایستگاه فضایی هم می دادن باز من تو فکر ماهی بودم... بعد یه روز دیدم اینجوری نمی شه، رفتم از مغازه مقادیر زیادی ماهی خریدم و همه اش رو خوردم... حرکت بسیار حالت تهوع آوری بود ولی اشتهام خوابید... از اون روز به بعد می تونم روی غذاهای دیگه تمرکز کنم... یعنی اصن مدتیه که دیگه به ماهی فکر نکردم...

می خوام بگم که آدم باید با هوس هایی که می افته تو سرش برخورد کنه... راه برخوردش هم این نیست که بهش بگین برو گم شو... باید بهش رسیدگی کنین... فانتزی/هوس مثل یه جور بختک می مونه که زاویه ی دید آدم رو می بنده و همه ی هوش و حواس آدم رو می گیره... هر چقدر قبیه، هر چقدر زشت، هر چقدر شبیه ماهی خام، بعضی وقتا آدم تا به هوسش/فانتزیش پا نده نمی تونه بقیه ی زندگی رو زندگی کنه... لذا به هوس هامون اهمیت بدیم... چالشون نکنیم... وگرنه از یه جاهای بدتری می زنن بیرون...

مخصوصن از این رسته است فانتزی های جنسی... به جای اینکه بیست و چهار ساعته تو مغزت موج بزنه و از توی تمام شوخی ها و جوک ها و حرکات فی البداهه ات بزنه بیرون، یه بار برای همیشه بهش درست حسابی رسیدگی کن که بره پی کارش... حالا ببین کی گفتم


نظرات 2 + ارسال نظر
دختربهار شنبه 7 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 11:46 ق.ظ

خیلی از نوشته ات خوشم اومد. مثالت هم خیلی جالب بود و با حال و هوای الان من هم هماهنگ بود...
کلا آدم باید جسور باشه

دختر چارفصل جمعه 3 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 04:52 ق.ظ

اواخاک عالم! یعنی بریم کوس بدیم سارا جون؟
آخه ما که همیشه یکیو حاضرآماده نداریم بکشیم روخودمون! اونوقت بریم جلق بزنیم دیگه لابد ... ها؟
حرفا میزنیا ساراجون ....

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد