من و پیرکس و تبریکاتِ دیر شده ی سال نو


داشتم غذای سالم مشتمل بر ماهی و سبزیجات تازه می پختم... پیرکس رو از تو فر در آوردم، غذا هنوز آب داشت... گذاشتمش رو گاز که آبش بجوشه و ماهی بمونه و سبزی های رنگ و وارنگ (چون می دونین که، سبزی لزومن سبز نیست)... بعد از کشیده شدن آب غذا، پیرکس رو گذاشتم رو کابینت... از آشپزخونه رفتم بیرون، ده ثانیه بعد برگشتم، دو قدم مونده به کابینت پیرکس منفجر شد... تیکه هاش خورد تو شکمم و افتاد زمین... پیرهنم نازک بود و با یه مقدار زاویه ی اشتباه، به راحتی می شد که تیکه های درشت شیشه از پوست و گوشت بگذرن و مثلن بخورن تو طحالم... یا از اون بدتر بخورن تو صورتم... یا از اون بدترتر، تو چشمم... 

بعله آدم می تونه در لحظاتِ پایانی ِ پختن یک غذای سالم، در حالی که فکر می کنه داره به سلامتیش لطف می کنه، بزنه خودش رو به صورت جدی، خیلی جدی تر از بریدن انگشت و اینها، ناکار کنه... آدم می تونه در لحظاتِ پایانی ِ پختن یک غذای سالم ِ مملو از سبزیجات یهو کور شه!


حالا سه روزه که دارم از جای جای خونه خورده شیشه جمع می کنم... امروز دیدم یه تیکه شیشه توی سماغ ِ هفت سین افتاده که البته کفم برید چون میز هفت سین مترها اونورتر از محل وقوع حادثه قرار داشته و داره... و سه روزه که از گاز و فر می ترسم و دارم غذای سرد می خورم... امروز متوجه شدم که منفجر شدن ظرف پیرکس هرچند که آسیبِ آنی بهم وارد نکرد، به جاش پدر معده ام رو در آورد... بعله، گاهی وقتا هم آدم فرمون رو اشتباه می چرخونه، دو کیلومتر جلوتر می ره تو دره... ولی انگار رفتن تو دره گارانتی شده اس و ازش گریزی نیست!


بعد می بینی به همین راحتی آدم می تونه بمیره... در یک غروبِ ابتدای بهار، در حالیکه هنوز به همه ی هفت جدش زنگ نزده عید رو تبریک بگه*... در کل این ماییم که خودمون رو جدی می گیریم... قوانین طبیعت وگرنه، با ما آدمها هم در حد کلونی ِ مورچه ها رفتار می کنه... اون کفِ کفشی که بر سرمون فرود می آد ازمون نمی پرسه شما تا حالا خرت به چند من بوده، چند نفر رو گریه انداختی، چند نفر رو خندوندی، آخرین کتابی که خوندی کی بود، چی بود، کجا بود... بیسیکلی در مقابل ِ کفِ کفش ِ فرود آمده بر سر، همه مون با هم برابریم و ایت ساکز!


همینه که آدما به خدا و اون دنیا و دم و دستگاش ایمان دارن... مجبورن، می فهمی؟ مجبورن...


سال نو مبارک!


*. وقتی متوجه شدم که بیشتر از همه چی نگران تبریکاتِ دیر شده ی سال نو ام، یه حس کمدیِ آمیخته به رها شدگی (در اصطلاح فرنگی، ریلیف) بهم دست داد و شروع کردم با خودم کِرکِر خندیدن... خوبه که آدم تنها کار ِ عقب افتاده ی زندگیش تبریک سال نو باشه... 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد