داستان هفته 5


داستان زندگی آن آدم ِ پر مشغله ی کمی دپرسی که یک روز موقع چک کردنِ لانه ی کبوترهای تازه تخم گذاشته ی زیر سقف تراس، از طبقه ی سوم پرت می شود پایین... می افتد روی بوته ها و با چند استخوان شکسته جان سالم به در می برد ولی اطرافیان همه فکر می کنند خیال خودکشی داشته... سعی می کنند زندگی اش را ساده تر کنند و سر و سامان بدهند... همین "سر و سامان" پیدا کردن زندگی و جلساتِ تراپی با تراپیستِ نفهم ِ کلیشه ای می کشاندش به بستری شدن در آسایشگاه روانی... و در نهایت بر اثر مواجه شدن با حجم ِ خالی ِ زندگی ِ قبلن بی سر و سامان و شلوغ و حالا مرتب و خالی، جرقه ی خودکشی ِ اینبار جدی اش را می زند...


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد